انشا درباره ی ساعت برای شما آماده کرده ایم:
در کلاس ما در مدرسه ی راهنمایی جابربن حیان یک ساعت بالای دیوار نشسته است ، او نظاره گر ماست گاهی که در کلاس نشسته ام احساس می کنم به ما خیره شده است ما از درس خسته ایم ولی او به ما دهن کجی می کند که من بالاتر از همه شما نشسته ام اما به قول شاعر:
دود اگر بالا نشیند کسر شان شعله نیست
روی دریا خس نشیند قعر دریا گوهر است
ساعت تند و تند در زنگ انشا میگذرد ولی در زنگ درس های دشوار ساعت پایش را روی ترمز می گذارد و آرام آرام حرکت می کند انگار محیط اطرافش را نگاه می کند و موزیک گوش می دهد و حرکت می کند تا از زمان لذّت ببرد ولی از بچه ها چه حرصی در می آورد.
نوری که از پنجره به اتاق می تابد پرتو نارنجی رنگ ساعت خوشحال می شود ، این را از نگاه او می توان فهمید چون بچه هابا سر و صدا و کوبیدن پای خود به زمین و کیفهایشان به میز کلاس را پر از هیاهو و اشتیاق میکنند که تنهایی ساعت پس از شب تاریک به پایان می رسد. او می خواهد بگوید من هم هستم ولی هرچه داد می زند صدای او را کسی نمی شنود ، چنگ صدای او مانند جنگ شمشیر های رزم آوران قدیم انعکاس پیدا کرده و به خودش برمیگردد و ناراحت و افسرده بقیه روز را فقط مشغول بازی با عقربه هایش میشود. بگذریم... ولی آنقدر ها هم ساعت بدی نیست وقتی عقربه هایش آرام آرام به زنگ تفریح نزدیک میشود . ساعت هم اِنگار مثل خورشید پرتو نورانیش را به روی صورت بچهها نقش می زند. نقش نقشه ساعت" نقش و لبخند دلنشین بچه ها و نقاشی نیمه کاره زنگ هنر و نقوش زیبای عقربه های ساعت و قشنگی چهره بچه ها و صدای خوش زنگ مرا از خواب نقشه ساعت و انشای خودم بیدار می کند ، به راستی من عاشق زنگ ادبیاتم ، انشای ادبیات و شعر های آن.